پیوند دادن، متصل کردن کنایه از خشمگین شدن، کنایه از مضطرب شدن، به جوش آمدن، شوریده دل شدن کنایه از به جوش و خروش آمدن و تلاش کردن، جوشیدن، غلغل کردن پیدا شدن جوش های ریز در پوست بدن
پیوند دادن، متصل کردن کنایه از خشمگین شدن، کنایه از مضطرب شدن، به جوش آمدن، شوریده دل شدن کنایه از به جوش و خروش آمدن و تلاش کردن، جوشیدن، غلغل کردن پیدا شدن جوش های ریز در پوست بدن
کنایه است از نرم و ملایم گشتن. (از یادداشت مؤلف) : کس آن را نبرد مگر تیغ مرگ شود موم از آن تیغ پولاد ترگ. فردوسی. به فورم در آن حال معلوم شد چو داود کآهن بر او موم شد. سعدی (بوستان). - چون (برسان ، به کردار، همچو) موم شدن، سخت نرم شدن. حدت و صلابت و استواری خود را از دست دادن. سخت ملایم و نرم گشتن: چو روزش فرازآمدو بخت شوم شد آن ترک پولاد برسان موم. فردوسی. هرآن گه که خشم آورد بخت شوم شود سنگ خارا به کردار موم. فردوسی. آن را که همچو سنگ سر مره روز بدر در حرب همچو موم شد از بیم ضربتش. ناصرخسرو
کنایه است از نرم و ملایم گشتن. (از یادداشت مؤلف) : کس آن را نبرد مگر تیغ مرگ شود موم از آن تیغ پولاد ترگ. فردوسی. به فورم در آن حال معلوم شد چو داود کآهن بر او موم شد. سعدی (بوستان). - چون (برسان ِ، به کردارِ، همچو) موم شدن، سخت نرم شدن. حدت و صلابت و استواری خود را از دست دادن. سخت ملایم و نرم گشتن: چو روزش فرازآمدو بخت شوم شد آن ترک پولاد برسان موم. فردوسی. هرآن گه که خشم آورد بخت شوم شود سنگ خارا به کردار موم. فردوسی. آن را که همچو سنگ سر مره روز بدر در حرب همچو موم شد از بیم ضربتش. ناصرخسرو
گوارا شدن. (یادداشت مؤلف) : چندبردارد این هریوه خروش نشود باده بر سماعش نوش. شهید. ، نوشیده شدن: مرا چون خروش تو آمد به گوش همه زهر گیتی شدم پاک نوش. فردوسی. به جوی اندرون آب نوش روان شد از این عدل و انصاف نوشیروانی. فرخی
گوارا شدن. (یادداشت مؤلف) : چندبردارد این هریوه خروش نشود باده بر سماعش نوش. شهید. ، نوشیده شدن: مرا چون خروش تو آمد به گوش همه زهر گیتی شدم پاک نوش. فردوسی. به جوی اندرون آب نوش روان شد از این عدل و انصاف نوشیروانی. فرخی
چون مو شدن. سخت نزار و لاغر گردیدن. چون موی لاغر و باریک گشتن. (از یادداشت مؤلف) : بر هر سر موی من غمت راست مصاف مویی شده ام به وصف تو موی شکاف. خاقانی
چون مو شدن. سخت نزار و لاغر گردیدن. چون موی لاغر و باریک گشتن. (از یادداشت مؤلف) : بر هر سر موی من غمت راست مصاف مویی شده ام به وصف تو موی شکاف. خاقانی
خوب شدن و نکو شدن، التیام یافتن، به وجد درآمدن. خوشحال شدن. مسرور گشتن. اهتزاز: مفلسان گر خوش شوند از زر قلب لیک آن رسوا شود در دار ضرب. مولوی. ، به حال درآمدن. به حالت صوفیانه ای درآمدن که مقابل قبض است. به بسط درآمدن: چون بنادانی خویش اقرار کرد شیخ خوش شد قائم استغفار کرد. عطار
خوب شدن و نکو شدن، التیام یافتن، به وجد درآمدن. خوشحال شدن. مسرور گشتن. اهتزاز: مفلسان گر خوش شوند از زر قلب لیک آن رسوا شود در دار ضرب. مولوی. ، به حال درآمدن. به حالت صوفیانه ای درآمدن که مقابل قبض است. به بسط درآمدن: چون بنادانی خویش اقرار کرد شیخ خوش شد قائم استغفار کرد. عطار
حرف نزدن. (ناظم الاطباء). ساکت شدن. دم فروبستن. زبان در کام کشیدن. از سخن باز ایستادن. اخراد. (اقرب الموارد). ارمام. (تاج المصادر بیهقی) (اقرب الموارد). اسکاته. (اقرب الموارد). اضباب. (اقرب الموارد) (تاج العروس) (منتهی الارب). اسماط. (منتهی الارب). اقراد. (اقرب الموارد). امساک. اسطار. (منتهی الارب). انصاف. (تاج المصادر بیهقی). تسمیط. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). تصمیت. (اقرب الموارد). ضب ّ. (اقرب الموارد) (تاج العروس) (منتهی الارب). سکت. سکوت. (تاج المصادر بیهقی) (اقرب الموارد). نصت. (منتهی الارب) : خاموش شدم که دانستم که راست می گوید اما قرار نمی یافتم. (تاریخ بیهقی). هرگز لبم از ذکر تو خاموش نشد یاد تو ز خاطرم فراموش نشد. خاقانی. گویاترم ز بلبل لیکن ز غم چو باز خاموش از آن شدم که سخندان نیافتم. خاقانی. افسوس که اهل خرد و هوش شدند وز خاطر یکدگر فراموش شدند آنانکه بصد زبان سخن میگفتند آیا چه شنیده اند که خاموش شدند. مقیمی. ، خاموش شدن از خشم. از حال غضب بیرون آمدن. از عصبانیت در آمدن. از تندی فرونشستن. فروکش کردن. فرود آمدن. کظم. کظوم. (اقرب الموارد) ، خاموش شدن از بیم. از روی ترس دم فروبستن. اسباط، خاموش شدن آتش. فرومردن آتش. انطفاء. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، خاموش شدن چراغ. فرومردن چراغ. خفتن چراغ. - خاموش شدن چراغ عمر، مردن. جان سپردن. وفات کردن. - خاموش شدن از اندوه، از اندوه بیرون آمدن
حرف نزدن. (ناظم الاطباء). ساکت شدن. دم فروبستن. زبان در کام کشیدن. از سخن باز ایستادن. اِخراد. (اقرب الموارد). اِرمام. (تاج المصادر بیهقی) (اقرب الموارد). اِسکاته. (اقرب الموارد). اِضباب. (اقرب الموارد) (تاج العروس) (منتهی الارب). اِسماط. (منتهی الارب). اِقراد. (اقرب الموارد). اِمساک. اِسطار. (منتهی الارب). اِنصاف. (تاج المصادر بیهقی). تَسمیط. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). تَصمیت. (اقرب الموارد). ضَب ّ. (اقرب الموارد) (تاج العروس) (منتهی الارب). سَکت. سُکوت. (تاج المصادر بیهقی) (اقرب الموارد). نَصت. (منتهی الارب) : خاموش شدم که دانستم که راست می گوید اما قرار نمی یافتم. (تاریخ بیهقی). هرگز لبم از ذکر تو خاموش نشد یاد تو ز خاطرم فراموش نشد. خاقانی. گویاترم ز بلبل لیکن ز غم چو باز خاموش از آن شدم که سخندان نیافتم. خاقانی. افسوس که اهل خرد و هوش شدند وز خاطر یکدگر فراموش شدند آنانکه بصد زبان سخن میگفتند آیا چه شنیده اند که خاموش شدند. مقیمی. ، خاموش شدن از خشم. از حال غضب بیرون آمدن. از عصبانیت در آمدن. از تندی فرونشستن. فروکش کردن. فرود آمدن. کَظم. کُظوم. (اقرب الموارد) ، خاموش شدن از بیم. از روی ترس دم فروبستن. اِسباط، خاموش شدن آتش. فرومردن آتش. اِنطَفاء. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، خاموش شدن چراغ. فرومردن چراغ. خفتن چراغ. - خاموش شدن چراغ عمر، مردن. جان سپردن. وفات کردن. - خاموش شدن از اندوه، از اندوه بیرون آمدن